بهترین رمان ها

رمان های عاشقانه و زیبا

بهترین رمان ها

رمان های عاشقانه و زیبا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

رمان دوراهی عشق و هوس قسمت هفتم

جمعه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۰۴ ب.ظ

نفهمیدم چه جوری خوابم برد . خواب بدی دیدم که باعث شد از خواب بپرم . نگاهی به ساعت انداختم . همش نیم ساعت خوابیده بودم و یه همچین خوابی دیدم . سرم و گذاشتم رو بالش و سعی کردم دوباره بخوابم که بازم ادامه ی اون خواب مسخره رو دیدم . جالب اینه که وقتی هم بیدار می شدم دیگه هیچی از اون خواب یادم نمیومد ولی تا دوباره می خوابیدم ادامشو می دیدم . تا صبح نیم ساعت به نیم ساعت بلند می شدم و نگاهی به ساعت می نداختم . ساعت نزدیکای 5 بود چشمام سنگین شد و اروم اروم خوابم برد .

صبح با صدای در از خواب بیدار شدم . شاهین بود .

رها درو باز کن می خوام لباسام بردارم .

جوابی بهش ندادم .

رها خوابی ؟ پاشو دیگه . دیرم شده . بزار لباسامو بردارم بعد دوباره در قفل کن .

از جام بلند شدم و قفل در باز کردم دوباره برگشتم تو تخت . در باز کرد و نگاهی بهم انداخت .

راست می گن اگه می خوای خوشگلی زنو ببینی باید صبح زود ببینیش .

مگه نگفتی لباسات و برداری از اتاق می ری بیرون ، خوب بردار برو می خوام بخوابم

خوب بابا چته . از صبح اینطوری هستی وای به حال شب .

شاهین برو بیرون حوصله تو ندارم .

لباساشو برداشت و گفت :

خداحافظ عزیز دلم . مواظب خودت باش عمو جون

از اتق رفت بیرون و در هم پشت سرش بست .

پسره ی پرو . عزیز دلم و زهر مار.

للاف کشیدم رو سرم که دو باره در باز کرد

راستی رها جونم غذا درست نکن برات یه سوپرایز دارم .

بدون که لحاف تکون بدم از همون زیر گفتم : باشه

خداحافظ عزیزم

در خونه که بسته شد نفس راحتی کشیدم . مونده بودم که شاهین چه سوپرایزی برام داره .......... ولش کن اصلا به من چه . سوپرایزش بخوره تو سرش .

از جام بلند شدم و سلانه سلانه به طرف اشپزخونه رفتم و با دیدن میز اماده ی صبحانه برای چند لحظه از گفته های خودم درباره ی شاهین پشیمون شدم ولی بعدش ...........

صبحانه رو با اشتها ی کامل خوردم . بر عکس گفته ی سایه در مورد اینکه هر چی می خورم چاق نمیشم خودم احساس می کردم چند کلویی اضافه وزن پیدا کردم .

ظرفها رو چیدم تو ماشین ظرفشویی و مشغول تماشای تلویزیون بودم که تلفن زنگ خورد . مزاحم همیشگی سمیرا!

- بله ؟

- سلام رها جون . نشناختی ؟

- سلام . کاری داشتی ؟

- راستش عزیزم می خواستم بگم قرار امروز یادت نره و کار مهمی باهات دارم . خیلی مهم .

- سمیرا جان اگه این کار مهمت مربوط به شاهین میشه باید بگم علاقه ی به شنیدن حرفات ندارم ولی اگه در مورد دیگه ای هستش بگو تا اگه واقعا مهمه من بیام سر قرار .

- راستش در مورد شاهین که هست ولی کار دیگه ای هم باهات دارم که از پشت تلفن نمیتونم بهت بگم .

با حرص نفس عمیقی کشیدم و گفتم : باشه می بینمت و تلفنو با قطع کردم و پرتش کردم رو مبل بغلی .

حوصله ام بد جور سر رفته بود . از طرفی هم فضولیم گل کرده بود تا ببینم شاهین چه سوپرایزی برام داره . تلفن برداشتم و به مغازه اش زنگ زدم . بعد از 3 . 4 تا بوق یکی تلفن برداشت .

بله . بفرمایید !

- سلام ببخشید می تونم با اقا شاهین صحبت کنم ؟

- شما ؟

- من خانومشون هستم .

- اه بله شما باید رها خانوم باشید . ببخشید نشناختمتون . چند لحظه گوشی حضورتون باشه !

- مرسی .

چند بار شاهین صدا زد .

- شاهین ...... شاهین ......

- بله ؟

- خانومت پشت خطه !

- کی ؟ خانومم ؟ رها رو می گی ؟

- اره دیگه . مگه چند تا خانوم داری .

- راستش یدونه دارم و تو همونشم موندم .

- خوب بدو حالا . منتظرته .

بعد از چند ثانیه گوشی رو برداشت .

- سلام عزیزم خوبی ؟

- سلام . شاهین من حوصله ام سر رفته . کی میای .

- راستش امروز یه چند ساعتی دیر تر میام . چطور ؟

- وااااا همین الان گفتم حوصله ام سر رفته ، اون وقت تو می گی چطور ؟

- ااااااااا راست میگیا اصلا حواسم نبود . ای ... ای ... ای ...ای .... زیر حوصله تو کم کن الن دیگه سر ریز می شه کل خونه رو پر میکنه .

- هه ... هه .... هه ... بی نمک . من باش که به تو زنگ زدم . کاری نداری ؟

- رها خیلی بی جنبه ای . حاضر شو تا نیم ساعت ، 45 دقیقه دیگه خونم . یه سوپرایز توپ دارم .

سعی کردم خوشحالیمو از تو صدام معلوم نباشه .

- باشه . منتظرتم .

تلفن قطع کردم و سریع حاضر شدم . کار ارایشم که تموم شد نگاهی از سر رضایت زدم . یهویی نمیدونم چرا دلم واسه شاهین سوخت . طفلکی هر کاری می کرد تا هم من خوشحال کنه هم دلمو به دست بیاره . صدای زنگ اجازه ی فراتر رفتن افکارمو ازشون گرفت . کفشامو پوشیدم رفتم پایین تا ببینم سوپرایز جناب چیه .

 

میخواستم ببرمش رستوران نزدیک جایی که سمیرا گفته بود تا از اون ور برم پیش سمیرا و ببینم چی میخواد بگه با هم رفتیم یه رستوران و در دنج ترین قسمت نشستیم شاهین طبق معمول بدون اینکه نظرمو بپرسه سفارش ماهی داد عقیده داشت ماهی سالم ترین غذاست از تو پنجره کنارمون به فضای بیرون خیره شدم و به دختر و پیزسکه عاشقونه دست همو گرفته بودن و میخواستن از عرض خیابون عبور کنن زل زدم و تو دلم گفتم خوش بحالشون

حواسم مدام به ساعت بود یکساعت و نیم دیگه با سمیرا قرار داشتم هر دو ساکت بودیم تا گارسن مودب و با وقار فیله ماهی رو اورد و جلومون گذاشت و بعد هم رفت با بی اشتهایی به ماهی نگاه کردم چنگالم رو برداشتم یک لحظه وسوسه شدم ماهی رو به چنگال بزنم ولی منصرف شدم و چنگالو توی سالاد کردم و با میلی خیاری رو به دهن بردم

شاهین در حالیکه با اشتها غذاشو میخورد گفت:دیشب چت بود معرکه گرفته بودی

چنگالو روی میز گذاشتم و به چشمای مشکیش و موهای قهوه ای روشنش که جذاب تو ثورتش پخش شده بود زل زدم دلم لرزید چه مرگمه سزیع نگامو به محتویان میز دوختم و گفتم:هیچی دلم گرفته بود بابا اینا امشب میرن ولی گفتن من نیام

شاهین بی توجه به حرف من چنگالشو به دهنش برد و گفت:خب نرو دیگه بمون خونه من درکل تو رو شبا میبینم که شبا رو هم میخوای بری همش ددر

لبخندی زدم و گفتم :سوپرایزتون چی بود حالا

نگاهم کرد نگاهش تا قلبم رسوخ کرد :دوست داری شب بریم اونجا؟

نزدیک بود از خوشحالی بغلش کنم و جیغ بزنم ولی اروم لبخند زدم و گفتم:مرسی ...اره خیلی خوبه

موهاشو که وحشیانه تو صورتش بود با دستاش عقب زد و گفت:اصلیش مونده

:بگو زود باش دارم سکته میکنم

دو تاست یکی اینکه سیاوش دیشب رسما رفته خواستگاری ساناز

چشمام گرد شد :جدا ....باورم نمیشه عمو چی قبول کرده

شاهین به نشانه ندونستن شونه هاشو بالا انداخت و توی جیبشو گشت :و دوم ....دیدی دیدینگ

جعبه رو روی میز گذاشت

مثل بچه ها جعبه رو ورداشتم و توشو نگاه کردم توش یه ساعت طلا بود وای واقعا خوشگل بود چشمام خیره شد و بلند تشکر کردم

خواهش میکنم عزیزم به مناسبت اینکه من چنان سودی کردم که امروز قرار داد دومین بوتیکم بستم

لبخندی زدم و گفتم :مبارکت باشه

:مرسی فقط الان من باید برم اینم کادو رم برای تو خریدم که تو هم مثل من خوشحال بشی شیرینیشه

اشتهام باز شده بود ساعتو همونجا دستم کردم و بهش خیره شدم غذارو هم تا اخر خوردم و وقت خدافظی رسید و منم گفتم میخوام خرید کنم تو برو منم از اینجا خودم میرم خونه

کافی شاپی که با سمیرا قرار گذاشته بودیم دو تا خیابون بالا تر بود وقتی مطمن شدم شاهین رفته رفتم اونجا درو که باز کردم با چشم دنبال سمیرا گشتم موهای زنگ شده اشو دورش ریحته بود و شالش هم تقریبا داشت از سرش میفتاد رفتم سراغش منو که دید از جاش پاشد و با هم دست دادیم صندلی رو برام عقب کشید و اشاره کرد که بشینم منم نشسته ام

:ببین سمیرا زود حرفاتو بزن که اصلا وقت ندارم ...طفره هم نرو

سمیرا لبخند کج گوشه لبشو گسترش داد و با ثاشق بستنی ته لیوانشو هم زد :رها بی مقدمه چینی پاتو از زندگی منو شاهین بکش بیرون ...باشه؟

پوزخندی زدم و به عقب تکیه دادم :تو و شاهین ....؟....چرند نگو سمیرا چرند نگو باشه ؟باز حامله شدی میخوای سقط کنی

سز تاسف نکون داد و درحالیکه توی کیفش دنبال چیزی میگشت اروم گفت:بهت گفته دروغه اره ؟من مدرک دارم

اگه دوستت داشت چطوری در مقابل زیبایی تو خودشو نگه داشته و بهت دست نزده

از عصبانیت تنم لرزید و سرمو جلو بردم و گفتم:اولا مسایل خصوصی ما به تو ربط نداره ثانیا خودم نخواستم ...بعدشم تو اینا رو از کجا میدونی؟

:هه طفره نرو دختر....خودش بهم گفته...ایناهاش اینم مدرکش

یه پاکت روی میز گذاشت و با سر اشاره کرد که بازش کنم خدایا یعنی چی توشه با ترس و لرز با گوشه یه ناخونم پاکتو خراشیدم توش چند تا عکس بود تو همشون عکس سمیرا بود و شاهین تو بغل هم یکی دوتاشون هم تقریبا میتهجن بود سرم درد گرفت عکسا رو روی میز گذاشتم وسرمو رو شون گریه نداشت من فقط به شاهین عادت کرده بودم همین اسمش عشق نبود که بود ؟

عکسا رو توی پاکت گذاشتم و بعد هم پاکتوو به درون کیفم منقل کردم و براه افتادم اما قبل از رفتنم رو کردم به سمیرا و گفتم مرسی عزیزم جبران میکنم منتها بعد از طلاق

حندید و عینک دودیشو به چشمش زد و زود تر از من کیفشو ورداشت و خارج شد :دیگه بهانه ام که جور شده بود فقط یه امضا میخواست باید یکاری میکردم که کتکم میزد که دیگه بهانه ام هم ردیف بود و صاف قاضس حکمو صادر میکرد بابا هم که هواپیماش تا اون موقع پریده بود اون قدر تو خیابونا قدم زدم تا ساعت ده شد و مطمن شدم بابا از کشور خارج شده و بعد با تاکسی به خونه رفتم

دروکه باز کردم شاهین رو دیدم که وسط خونه دراز کشیده و پاهاشو با حالت عصبی تکون میده

صدای درو که شنید از جا پریدو اومد سمتم و درو بست:کدوم گوری بودی

قهقه ای زدم و گفتم:به تو چه ...رفته بودم اکس پارتی

یقه مانتومو گرفت و منو کشید تو اتاق تا سرو صدا به طبقه های دیگه نره و درم بست پرتم کرد روی تخت:تا این موقع شب تو خیابونا چه غلطی میکردی؟

دیگه از پرو بازی خبری نبود لال شده بودم و سعی میکردم ارومش کنم اشکمو با پشت دست پاک کردم و گفتم :شاهین من ازت طلاق میخوام

شاهین قهقه ی عصبی زد و گفت :همچین میگه طلاق انگار نقل و نبات میخوای داری اذیتم میکنی که طلافت بدم اره؟

از کوره به در رفتم و داد زدم :خفه شو پسره ی هرزه نکبت ...ازت بدم میاد...من طلاق میخوام

و بعد پاکتو از جیبن دراوردم و پرت کردم تو صورتش پاکتو برداشت و محتویاتشو نگاه کردچشاش گرد شد :رها به جون مادرم دروغه...خودش اینا رو بهت داد؟

پوزخندی زدم و فتم:شرررر نگو منو طلاق بده چکارم که پاره نکردی

روی تخت کنارم نشست و ملتسمانه نگاهم کرد:رها مگه من انقدر کودنم که با سمیرا کثافت کاری کنم بعد از خودمون عکس بندازم بابا اینا همه فتو شاپه

هق هق گریم و در میون هق هق بریده گفتم :شاهین از کجا معلوم راست بگی

سرمو توی بعلش گرفت و در حالیکه موهامو میبوسبد گفت:به خدا راست میگم من حق سمیرا رم کف دستش میذارم

سرمو توی گودی شونه اش گذاشتم و تا تونستم گریه کردم اما این تازه اول مشکلات بود

شاهین انگار که چیزی یادش بیاد خودشو عقب کشید :تا این موقع شب کجا بودی حالا ؟اینو بگو

خندیدم فکر کردم شوخی میکنه و خودمو عقب کشیدم ابروهاش گره خورد و گفت:رها جدی کجا بودی ؟

دیدم قضیه جدیه منم صدامو بردم بالا:به تو چه هزار بار گفتم من اقا بالا سر نمیخوام مامان خودت همیشه میره خرید نصفه شب میاد

با اوردن اسم مامانش از کوره به در رفت:تو باز گیر دادی به مامان من ...اون شوهر داره تو هم شوهر داری

پوزخندی زدم و گفتم :من ؟نه بابا تو که شوهر سمیرایی فعلا

عصبانی شد و با دستش صورتمو گرفت:منظور؟

:صورتمو ول کن

پوزخندی زد و گفت:نکنم؟

اومدم دستشو بگیرم که دستمو گرفت و گفت:حالا چیکار میکنی

:ولم کن....

خندید و گفت:معذرت بخواه تا ولت کنم بگو شکر خوردم

:شکر خوردی

:بچه پررو ...رها اینو جدی گفتم دیگه دیر نیا خونه وگرنه من بد عصبی میشم الانم برو یه قیمه ای قورمه ای چیزی بذار چون خیلی گشنمه

:الان؟ساعت 11 شبه ...من حال ندارم

:مجبوری تا چیزی درست نکنی نمیذارم بخوابی فردا جمعه است منم خوابم نمیاد

از جام بلند شدم و رفتم تو اشپزخونه چند تا تکه گوشتو تو پودر سخاری غلطوندنم و بعد هم توی ماهیتابه پر روغن انداختم و داشتم سیب زمینی خورد میکردم که حضورشو حس کردم بی توجه به اون به کارم ادامه دادم که مثل بچه ها نشست رو کابینت:رها ...اینم شد غذا؟

سیب زمینی هارو توی ماهیتابه ریختم و گفتم :از سرتم زیاده نکه دستپخت مامانت خیلی خوب بوده ؟

:باز تو اسم مامانمو اوردی ؟

دلم غنج میرفت که حرصش در میومد:من دارم بهت لطف میکنم وگرنه همینم از سرت زیاده من اشپزی بلد نیستم

:د زکی پس حتما بچه داری هم بلد نیستی ؟

شونه هامو انداختم بالا:از بچه ها بدم میاد....یعنی بیزارم

:چقدر بدی...من انقدر بچه دوست دارم

با لا قیدی گفتم :به من چه

و رقتم سراغ گاز تا مانع از سوختن سیب زمینی ها بشم از کابینت پایین پرید و از پشت دسشو دور کمرم حلقه کرد:رها اگه من و تو بچه دار شیم دیگه دعوا نمیکنیم زندگی مون هم بهتر میشه

شاخ دراوردم :شاهین کور خوندی...ولم کن....من از اول بهت گفتم من نمیذارم به من دست بزنی یادته؟

شاهین ترش کرد و گفت:جدا ؟از خدات هم باشه من نگاتم نمیکنم

:معلومه...دستتو بردار همش سوخت

اهسته از من جدا شد و میزو اماده کرد منم غذا رو بردم سر میز لقمه ی اولو تو دهنش گذاشت و شروع کرد غر زدن:دستپختتو شهرداریم نمیبره با این مزه اش

:بشقابو از جلوش برداشتم و گفتم:برو کپه مرگتو بذار لیاقت نداری که غذا بخوری کوفتم زیادته

با چنگال روی میز کوبید و گفت:او داری زیاد تند میریا رو دادم بهت؟

اداشو دراوردم و غش غش خندیدم و بعد هم به سمت خمام رفتم تا یه دوش بگیرم بعد از حمام به اشپزخونه رفتم تا ظرف رو بشورم بد بخت اونقدر گشنه بود که کف ظرفم لیسیده بود :چی شد تو که نمیخواستی بخوری؟

از تو سالن گفت:خواستم به شهرداری لطف کرده باشم

خندیدم یواشکی البته و با دو تا چایی رفتم تو سالن:شاهین چک چی شد؟؟تو قل دادی

:ساعدشو از رو چشماش برداشت . نگاهم کرد:کدوم چک؟راستش رها قضیه چک الکی بود

میخواستم مجبورت کنم باهام عروسی کنی ...

میخواستم خفه اش کنم صدام لرزید :شاهین...از کجا معلوم قضیه سمیرا دروغ باشه؟اونم راسته نه

:رها بذار یه شبو اروم باشیم همش میخوای داد ادمو در بیاری فردا میریم پیش سمیرا اصلا خوبه ؟

:اره خوبه

اعصابم خورد بود باید حرصمو سرش خالی میکردم روی مبل نزدیکش نشستم و گفتم :از کجا معلوم که تو نترسونیش من ....من باورم نمیشه ....من. باید طلاق بدی مفهومه؟

از جاش پاشد و نشست:رها خواب طلاقو ببینی یک بار دیگه حرف مفت بزنی خودت میدونی

:هه تو نمیخوای ؟من میخوام و تو هم مجبوری چون من مدرک دارم و سیم سوت میتونم طلاقمو ازت بگیرم

:کدوم مدرک عکسا رو میگی من اونا رو پاره میکنم ببینم با کدوم مدرک میخوای طلاق بگیری؟

یاد عکسا افتادم که رو تختن هر دو به سمت اتاق خواب دویدیم من جلوتر بودم شاهین هم پشت من روی تخت نشستم و شزوع کردم به جمع کردن عکسا یهو انهم اومد تو و خواست که بزور عکسا رو ازم بگیره

:نمیدم

:بزور ازت میگیرم

عکسا رو سفت نگه داشته بودم اومدم فرار کنم که جلوم وایساد:رها عکسا رو بده بعد برو

:نه عزیزم نمیشه

روی تخت پرتم کرد و گفت:رها عکسو بده به من

:جونم بره عکسا نمیره

عکسا رو بزور از دستم قاپید و گغت:با تو نمیشه مهربون بود

داشت میدویید که زبر پا براش گرفتمو با مخ خورد زمین عکسا رو از دستش گرفتم و اومدم فرار کنم که دستامو گرفت و افتادم روش

سفت منو تو بغلش فقل کرده بود

:شاهین بذار برم من و تو ما نمیشیم..ما فقط دشمن همیم

:نه خیر تو نمیخوای ما بشین وگرنه تو دوسم داری نمیخوای قبول کنی

و بعد عکسا رو بزور از دستم کشید و همه رو پاره کرد دادم دراومد:چیکار کردی

:همون کاری که قبلا باید میکردم

:خوب دیگه ولم کن زهر خودتو ریختی؟

:اره دلم خنک شد.....

:ولمممم کنن

بزور خودمو ازش جدا کردم اونهم پاشد و عکسا رو توی سطل اشغال ریخت و گفت:دیگه بگیریم بخوابیم و گرنه فکر کنم امشب یه جنگ خونین به پا بشه

:شاهین خان کورخوندی من که تا قضیه این عکسا مطمن شم دیگه با تو هیچ کاری ندارم

شاهین توی تخت خزید و پتو رو تا زیر چونه اش بالا کشید و بعد دستاشو به سمتم دراز کرد:بیا بغل عمو

:بیشعور

داشتم میرفتم که دستمو کشید طوری که تعادلم رو از دست دادم و توی بغلش افتادم :چقدر لجبازی اخه تو

:شاهین ولم کن خوشم نمیاد

بزور منو تو بغلش مچوله کرد و صورتمو بوسید :رها من نمیدونم تو جرا باورت نمیشه من دوستت دارم

پتو رو رویم کشید در جواب گفتم:اره معلوم بود از اون عکسا

:بابا بخدا این سمیرا دروغ میگه بابا من اگه با اون رابطه ای داشتم مه از تونمیترسیدم بگم ندارم ها؟

رومو اونور کردم و چشمامو بستم:ور ور نکن خوابم میاد

برفو خاموش کرد و خوابید


صبح با صدای شاهین از خواب بیدار شدم :اوو رها پاشو کله پاچه خریدم

چشمام از شنیدن اس کله پاچه باز شد :اه اه ...ببرش کنار بوش حالمو بهم میزنه

:چه حرفا تو از کله بدت میاد

:میگم ببرش کنار حالیت نمیشه

با دست ظرف کله پاچه رو پس زدم و روی تخت نشستم :شاهین مشو بیرون تا ظرفو نکوبیدم تو سرت و یا دست دماغمو گرفتم

قهقه ای زد و از اتاق خارج شد لباس خوابمو مرتب کردم و موهامو شونه زدمو رفتم تو پذیرایی نشسته بود روی صندلی میز نهار خوری و با اشتها گله پا چه رو میخورد با دیدن من لبخند پهنی زد و گفت :عزیزم بیا اینجا ببین چی کار کرده مش ابراهیم مغز نیست گه هلو ست پاچه نیست که باقلواست ....تمیز تمیز

و بعد با اشتها لفمه ای رو گرفت و به دهن برد از تشبیهاتش خندم گرفته بود رفتم و کنارش نشستم و بهش زل زدم اخی عین بچه ها ذوق کرده بود انقدر که دلم میخواست بوسش کنم

شاهین:نمیخوری....او حیض بازی در نیار نکنه میخوای منو بخوری

:شاهین رفتی کله پاچه رفتی که چی بشه قضیه عکسا یادم بره من تا مدرک نداشته باشی باورم نمیشه که سمیرا دروع میگه

لقمه رو ی میز پرت کرد و گفت:رها شروع نکن تو رو خدا چرا نمیذاری یکروز منو تو دعوا نکنیم

:شاهین میخوای زنگ بزنم بیاد اینجا رو در رو صحبت کنیم

:نه لا زم نکرده من خودم از صبج کله سحر تا حالا مدا به گوشیش زنگ زدم خانم بر نمیداره گوشیشم خاموش کرد الانم خاتون میخواد بیاد اینجا یه سر

:ای بابا من نمیدونم چرا این مادر بزرگ تو دست از سر ما بر نمیداره

:بیا این لقمه رو بخور...من از زن لاغر خوشم نمیاد

لقمه رو از دستش گرفتم و بو کردم وای میخواستم پسش بدم که شاهین از دستم گرفت و بزور تو دهنم کرد

با دهن پر گفتم :میخوام بندازمش بیرون اه بابا عقم میگیره

:رها بخدا لقمه رو از تو دهنت در بیاری جمع میکنم دوباره میذارم تو دهنت

بزور لقمه رو قورت دادم تو هاگیر واگیر کله پاچه بودیم که زنگ اف اف به صدا دراومد:یا حسین اینگه قرار بود بعد از ظهر بیاد

شاهین اینو گفت و به ساعتش نگاه کرد :ساعت تازه یازدهه

من رفتم و درو باز کردم شاهینم بدو بدو کله پاچه رو فایم کرد و مثل بچه های مودب هر دو دم در وایسادیم با اون هیکل خمیده روبروی ما وایساد و بدون سلام کردن اومد تو نشست

چشمهای من یکی گه گرد شده بود منو شاهینم سلام کردیم و کنارهم روی مبل نشستیم تا ببینیم چی میفرماین

خاتون صداشو صاف کرد و به من زل زد :خبری نیست ؟

با تعجب نگاش کردم و گفتم:بله؟.....چه خبری باید باشه

شاهین با ارنج ب پهلوم زد و گفت:نه مادر جون ...هنوز زوده

با تعجب به شاهین نگاه کردم اما اون حواسش به خاتون بود

خاتون سر تاسفی تکون داد و داد زد :یعنی خاک بر اون سرت شاهین ....بابا بزرگت همسن تو بود 3 تا بچه داشت اونوقت تو....من از اولم که دنبال هرزه گیری بودی بهت گفتم ن تو رو از ارث محروم میکنم مگه زن و بچتو نشونم بدی فهمیدی زن و بچه

شاهین سرتکون داد و گفت:بله ما هم بچه دار میشیمم منتهی نه امسال من زیاد وضع مالیم خوب نیست

خاتون از جا پاشد و عزم رفتن کرد :خود دانی ............

. بی خداحافظی رفت و ما رو تنها گذاشت رو به شاهین گفتم:ول کن بابا تو که وضعت خوبه ارث اینو میخوای چیکار

:تو یه چیزایی رو نمیدونی ...الان حوصله ندارم بعدا برات میگم...ولی رها من اگر بچه دار نشیم ورشکست میشم

:به درک برو با سمیرا عروسی کن جوجه کشی رابنداز

شاهین عصبانی و برافروخته شد و اومد کنارم ونشست:رها من اگه اونو میخواستم باهاش عروسی میکردم چرا نمیفهمی ؟

پوزخندی زدم و گفتم :مامان بزرگتم میدونه تو چیکاره ای ...شاهین بسه خودش الان گفت تو میرفتی دنبال هرزه گیری مادربزرگت گفت

شاهین :برو بابا تو میخوای به جمعمون هم گند بزنی من میرم بیرون .....

:تشریف میبرین هرزه گیری؟روز جمعه ثوابشم بیشتره

اومد سمتم و با اون چشمای سرخش روبروم وایسادو دستشو دورگردنم حلقه کرد :من حتی اگه برم هرزه گیری هم حق دارم وقتی زنت نمیذاره بهش دست بزنی حق اینو داری که زن دیگه بگیری حالا چه فرقی میکنه ...هرچند من اگه بخوام انقدر بچه رو دستت میریزم که ارایش کردن مانیکور و پدیکور یادت بره که تو الان بهم تهمت نزنی ولی من دیگه دارم داغ میکنم پس حواست به رفتارت باشه

دیگه جرات حرف زدن نداشتم به فرش زل زده بودم میدونستم با این عصبانیت کاردست خودشو خودم میده پس وایسادم تا رفت بیرون وقتی درو محکم بهم کوبید نفس راحتی کشیدم و تلویزیونو روشن کردم داشت تکرار یه سریالو میذاشت اما من اصلا کاری به اون نداشتم تو حال و هوای خودم بودم من کم کم داشتم به شاهین وابسته میشدم اما تا میومدیم یه قدم بهم نزدیک شیم ده قدم از هم دور میشدیم کاش حرفایی که راجه بهش میزدن دروغ باشه اخه خودمم میدونم کلی دوست دختر داشته ولی هرزه گیری و سمیرا اون عکسا.....گیج شدم

تو فکر خودم بودم که زنگ گوشیم منو به خودم اورد از روی میز برش داشتم و بدون نگاه کردن به شماره دکمه ی پاسخو زدم

:سلام

صدای کامران بود وای نمیدونم چرا انقدر خوشحال شدم کامران اون چیزی رو به من میداد که هیچکس بهم نداده بود ...محبت

:سلام کامران قهری با من چرا دیگه زنگ نزدی

:رها شاهین خان خونست

:نه بیرونه ....چرا انقدر سرد حرق میزنی

:رها خیلی بدی نمیخواستم بهت زنگ بزنم ولی....من دارم از درون داغون میشم....رها چرا نگفتی شوهر کردی چرا ...با اینکه تو بعد از اومدن ما عروسی کردی ولی هیچی بهم نگفتی چرا امیدوارم کردی....رها داغونم کردی فقط زنگ زدم گلایه کنم ازت

میخواستم بهش بگم:خب حالا عروسی کردم که کردم اما نمیدونم چرا حس انتقام جویی نسبت به شاهین باعث شد زبوتم جور دیگه ای بچرخه :کامران قطع نکن باید برات حضوری بگم

کامران :اره باید برام توضیح بدی بیا رستوران قبلی...شوهرت کی برمیگرده

:حالا حالا ها برنمیگرده ....قهریم

:پس منتظرم دیر نکن

»باشه بای

نمیدونستم دارم کار درستی میکنم یا نه اما من نیاز به محبت داشتم داشتم که با یکی رک حرف دلمو بزنم نیاز داشتم یکی باهام مهربون باشه و برام از عشق بگه وای پس کامران وافعا دوستم داشت ولی منم شاهینو....نه نه عادته

هزار جور حس به قلبم پاگذاشت اما با این حال اون عکسا منو دیونه کرده بود باید یه جوری به شاهین ضربه میزدم اگه شاهین با سمیرا رابظه نداشت پس چرا تو مهمونس ازش دوری نکرد ....اون هنوزم باهاش رابطه داره ..لعنت به تو شاهین نمیذارم قلبم عاشقت بشه نمیدونم چجوری ارایش کردم و حاضر شدم اما تا بخودم اومدم تو رستوران بودم و روبروی کامران

گارسون هم مثل خرمگس معرکه بالای سرمون :چی میل دارید

کامران :چی میخوری رها؟

چنان لبخندی زدم که کامران تعجب کرد اخه شاهین هیچوقت ازم نمیپرسید چی میخوری برای اینکه کامرانو بیشتر از این متعجب نکنم گفتم :پپرونی

کامران لبخندی زد و گفت:منم همینو میخورم

سرمو پایین انداختم :شاهین اگه تو هم مثل کامران یکم به من احترام میذاشتی با دنیا عوضت نمیکردم دوباره عکسا تو ذهنم جون گرفت تو فکر شاهین بودم که صدای کامران تو گوشم پیچید:رها بگو....توضیح بده

سرمو بالا گرفتم نمیدونم این اشکهای لعنتیم چرا مجا نمیدادن بغضمو قورت دادم و با دستمال روی میز اشکمو پاک کردم:کامرن منو شاهین مثل زن و شوهرای دیگه نیستیم ما فقط هم خونه ایم همین ازدواج ما زوری بود ...حالا حوصله چراشو ندارم نپرس چی شد که ازدواج کردیم اما ما با هم هیچ رابطه ای نداریم منم برای این بتو نگفتم چون فکر میکردم فرقی برات نداره

:دوستت نداره...؟

:میمیره برام"اعتماد بنفسی داره این رها»

:ناتوانی داره ؟

چشمام گرد شد با عجله گفتم:نه ...نه من نخواستم یعنی نذاشتم که با هم...

لبمو گاز گرفتم و از شرم سرخ شدم سرمو پایین انداختم

:خیلی خب ...فهمیدم ...فهمیدم ...تو علاقه ای بهش نداری

حس حسادت به سمیرا داشت منو میخورد با تمام وجود گفتم:نه ...اخه بنظرم اون با سمیرا دختر داییش رابطه داره ...عکساشو دیدم

کامران :خب الان اون عکسا کجاست

:شاهین پارشون کرد گفت اینا چرنده

کامران سرشو خاروند و سر تاسق تکون داد:این نشون میده اون گناهکاره

قلبم ریخت شاهین همه میگن تو گناهکاری حرف تو رو باور کنم یا همه رو بی اراده گفتم:میخوام ازش جدا بشم ولی اون نمیخواد طلاقم بده

کامران :تو باید اثبات کنی که اون فسا داخلاقی داره بایدگیرش بنداری شماره ای از سمیرا داری؟

سرتکون دادم :اره دارم

داشتم کمک میکردم که یه شاهین لفب فاسد بدن ای خدا چرا ...من؟ولی انقدر ازش منزجر شده ود که شماره سمیرارو دادم

بعد از اینکه کامران شماره سمیرا رو تو گوشیش سیو کرد اروم و درحالیکه با انگشتاش بازی میکرد راستش رها یعد از اینکه تو رو دیدم انقدر با لیدا بد رفتاری کردم که خودش ترکم کرد نمیدونم ولی از اولین بار که دیدمت تازه معنی عشقو فهمیدم

با شنیدن کلمه ی عشق وجودم لرزید :الهی بمیری کاش قبل از عروسی من اینو میگفتی حالا که من دلم داره واسه شاهین داره تاپ تاپ میکنه اینو میگی

داشتم با خودم کلنجار میرفتم که کامران گفت:حواست با منه

:اره ...اره با تو حواسم

گارسون پیتزا ها رو اورد و جلومون گذاشت :امر دیگه ای ندارین

کامران:نه ممنون

کامران:حالا گوش کن رها ببین چی میگم ...از امروز باهاش مهربون میشی خیلی هربون بطوریکه ازت مطمن شه و بهت شک نکنه البته زیادی هم مهربون نشو که ...میفهمی که باهاش خوب باش

و بعد من ته توی رابطش با سمیرا رو در میارم و سر سه سوت طلاقتو میگیریم ازش...فقط نذار بهت شک کنه...همین

سرمو تکون دادم بی هوا دستمو گرفت ناخودااه دستمو از دسش کشیدم بیرون و لبخند زدم چیزی نگفت غذار و با سکوت میل کردیم و بعد من هم رفتم خرید تا چند دست لباس خوشگل بخرم

با خرید ها رفتم خونه خونه سوت و کور بود کفشاشو تو جا کفشی دیدم همه برقا خاموش بود زفتم تو اتاق خوابیده بود چهره اش تو خاب عین به بچه معصوم یه لحظه از تمام کارام پشیمون شدم اما واسه پشیمونی دیره خیلی دیره اهی کشید و خریدارو توی کشوی سوم کشوی خودم تو کنسول با همون پلاستیک گذاشتم اصلا حال نداشتم لباسامو عوض کنم جورابامو کنار اینه رو میز توالت انداختم بعد از پوشیدن لباس راحتی رفتم کنارش نشستم چفدر زود خوابیده بود تازه ساعت هشته حتما خسته بوده مثل من که از خودشو تمام دنیا خسته ام موهای قهوه ایش توی صورتش ریخته بود و مژه هاش روی پلکش ...اه چقدر نقس گیر بود هه چیش از کامران سر بود جر اخلاقش بی اراده دستو جلو بردم و با انگشتام موهاشو کنار زدم انگشتمو رو هوا گرفت و بدون اینکه چشماشو باز کنه گفت:کجا بودی

دوباره شروع شد..همین کاررو میکنه که من میرم نوطنه سازی میکنم :بیرون بودم رفتم خرید ...تو که رفتی بیرون حوصلم سر رفت

:شامم که نپحتی همون دستپخت مسخرتم از ما دریغ میکنی ؟

میخواستم بخوابونم تو گوشش این ادم بشو نیست ولی ثدای کامران تو گوشم پیچید :مهربون ..مهربون باش تا شک نکنه

بزور گفتم:ببخشید ...میخوای چیزی درست کنم

منو کشید تو بغلش :نه بیا بخواب من خستم گشنم نیست زیر پتو خزیرم و پشتمو به اون کردم مثل همیشه از پت منو بغل کرده بود و نقساش تو گوشم میخورد انقدر گرمم شده بود که زود خوابم برد


نظرات  (۱)

*****
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی